جدول جو
جدول جو

معنی جوشن خای

جوشن خای
آنچه جوش را از هم بدراند، کنایه از بسیار برنده، برای مثال نه هرکه موی شکافد به تیر جوشن خای / به روز حملۀ جنگاوران بدارد پای (سعدی - ۱۶۱)
تصویری از جوشن خای
تصویر جوشن خای
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جوشن خای

روشن رای

روشن رای
آنکه دارای عزم، تدبیر و اندیشۀ روشن است، روشن فکر
روشن رای
فرهنگ فارسی عمید

روشن رای

روشن رای
کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. روشن بین. صائب رای. (آنندراج). روشن فکر. لَهِم (یادداشت مؤلف). صاف دل و دارای ضمیر نورانی. (ناظم الاطباء) : بوسهل در راه چند بار گفت: سبحان اﷲ العظیم چه روشن رای مردی بود بونصر مشکان ! (تاریخ بیهقی).
حکمت آرایان روشن رای را عقل صحیح
جز بدین درگاه ننماید صراطالمستقیم.
سوزنی.
صاحب همت روشن رای را کسب معالی کم نیاید. (کلیله و دمنه). هدهدی بود داهی و کافی و روشن رای و مشکل گشای. (سندبادنامه 334). و عاقل روشن رای به ترهات ایشان التفات ننماید. (سندبادنامه 245). دستور روشن رای مشکل گشای گفت. (سندبادنامه ص 211).
سر برآورد گُرد روشن رای
کرد خالی زپیشکاران جای.
نظامی.
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر.
سعدی (گلستان).
گه بود کز حکیم روشن رای
برنیاید درست تدبیری.
سعدی (گلستان).
دل که آیینۀ شاهی است غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی.
حافظ
لغت نامه دهخدا