جدول جو
جدول جو

معنی بی فرمان

بی فرمان
آنکه اطاعت و فرمانبرداری نکند، نافرمان
تصویری از بی فرمان
تصویر بی فرمان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بی فرمان

بی فرمان

بی فرمان
مُرَکَّب اَز: بی + فرمان، آن که محکوم کسی نشود. (آنندراج)، آن که مطیع هیچگونه حکم و فرمانی نباشد. مقابل بفرمان. (ناظم الاطباء)، نافرمان. پریشان رو. خلیع. خودسر. (یادداشت مؤلف)، عَصی ْ. (زمخشری)، فاحش. فاحشه. (مهذب الاسماء)، عاصی. (تفلیسی) : حرون، اسب بی فرمان. (زمخشری) :
نه بفرمان من است این دل معشوقه پرست
همه فرمان من از این دل بی فرمان است.
میرمعزی.
روی اگر گویم بمن بنمای ننماید بمن
وای من وای آنکه چون من یار بی فرمان گرفت.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا

بی درمان

بی درمان
درد و مرضی که دوا نداشته باشد و قابل معالجه نباشد
بی درمان
فرهنگ فارسی عمید

بی فرمانی

بی فرمانی
حالت و کیفیت بی فرمان. نافرمانی. فحشاء. (یادداشت مؤلف). عصیان. تمرد. سرکشی:
از حد و غایت بی فرمانی درمگذر
که پدیدار است اندازۀ بی فرمانی.
منوچهری.
گرم از پیش برانی تو بشوخی نروم
عفو فرمای که عجز است نه بی فرمانی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

بی درمان

بی درمان
بی چاره، درمان ناپذیر، شفاناپذیر، به ناشدنی، علاج ناپذیر، غیر قابل علاج
متضاد: درمان پذیر، علاج پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بی فرجام

بی فرجام
نافرجام، بی عاقبت، بدعاقبت، آنکه یا آنچه عاقبتش خوب نباشد، بیهوده، بی فایده
بی فرجام
فرهنگ فارسی عمید