معنی بهوش - فرهنگ فارسی عمید
معنی بهوش
- بهوش
- بهوش بودن، بهوش بودن مثلاً کنایه از هوشیار بودن، برای مثال بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم / شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم (سعدی۲ - ۵۰۵)
تصویر بهوش
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با بهوش
بیهوش
- بیهوش
- کند ذهن کند فهم: مقابل باهوش، آنکه طبیعه یا باداروی بیهوشی حواس وی از کار افتاده باشد و درد را احساس نکند
فرهنگ لغت هوشیار