جدول جو
جدول جو

معنی بشکن زدن

بشکن زدن
به هم زدن سرانگشتان در هنگام رقص و طرب
تصویری از بشکن زدن
تصویر بشکن زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بشکن زدن

بشکن زدن

بشکن زدن
انگشت زدن. برآوردن آواز بقصد شادی از گذرانیدن سرانگشت انسی ابهام بر سر انسی میانین بسختی و شدت. و رجوع به بشکن و انگشتک زدن شود
لغت نامه دهخدا

برون زدن

برون زدن
بیرون زدن.
- خیمه به صحرا برون زدن، بدشت آمدن. بخارج آمدن. سراپرده در خارج شهر افراشتن:
خیل بهار و خیمه به صحرا برون زده ست
واجب بود که خیمه به صحرا برون زنی.
منوچهری.
- سر برون زدن، سر بیرون کردن:
چو از ماهی جدا کرد آفتابی
برون زد سر ز روزن چون عقابی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

بشکنیدن

بشکنیدن
شکستن. رام کردن. منقاد کردن. مطیع کردن. رجوع به شکنیدن شود:
بسا حصن بلندا که می گشاد
بسا کرۀنوزین که بشکنید.
رودکی
لغت نامه دهخدا

بشک شدن

بشک شدن
ارتیاب. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). امتراء. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). تماری. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). به تردید و دودلی افتادن. رجوع به شک شود
لغت نامه دهخدا

خشک زدن

خشک زدن
مبهوت شدن. حیرت بسیارکردن که دیگر عملی از آدم ساخته نباشد. چون: فلانی در برخورد با فلان کس خشکش زد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا