جدول جو
جدول جو

معنی بدرآسا

بدرآسا
روشن، تابان و زیبا مانند ماه شب چهارده
تصویری از بدرآسا
تصویر بدرآسا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بدرآسا

مردآسا

مردآسا
مانندمرد دلیر: ... و گفت: عرض خدا بر پشت ما ایستاده بود ای جوانمردان، نیرو کنید و مردآسا باشید که بارگرانست
فرهنگ لغت هوشیار

بدرآباد

بدرآباد
دهی از بخش فهرج شهرستان بم است. 892 تن سکنه دارد. محصول آن حنا و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، مجلس دلگشا و جای آسایش و آرام. (برهان قاطع) (هفت قلزم). مجلس دلگشا. (فرهنگ سروری). جای آرام چون باغ و خانه و مجلس. (شرفنامۀ منیری) :
چو آراست آن باغ بدرام را
برافروخت روی دلارام را.
نظامی.
- بدرام کردن، آراسته و دلگشا کردن:
بهرای گنجش چو بدرام کرد
بپهلو زبانش هری نام کرد.
نظامی.
ارسطوش فرزند خود نام کرد
بتعلیم او خانه بدرام کرد.
نظامی.
، خرام. (برهان) (هفت قلزم) ، همیشه و مدام. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (هفت قلزم). همیشه و جاوید. (انجمن آرا) :
ز روزگار وفادار دولتت بدرام.
مختاری (از انجمن آرا).
و رجوع به پدرام شود
لغت نامه دهخدا

شیرآسا

شیرآسا
مانند شیر، همچون شیر، (یادداشت مؤلف) :
چو شیرآسا تو بخرامی به میدان،
؟
لغت نامه دهخدا

مردآسا

مردآسا
مراهق. بالغ. جوان بالیده و گوالیده. یافع. رجوع به یافع در این لغت نامه شود، بمانند مرد. همانند مرد
لغت نامه دهخدا

بدرست

بدرست
بتحقیق. تحقیقاً. بدرستی: و شنودم بدرست که این سرهنگان را سلطان مسعود پوشیده گفته بود که گوش بیوسف می دارید چنانکه بجایی نتواند رفت. (تاریخ بیهقی) ، کسی که با پیغمبر اسلام در جنگ بدر حاضر بوده است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، منسوب به بدریه، محله ای در بغداد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا