اعتبار. جاه. آبرو: آب رخ زآب پشت بگریزد کآب پشت آب رویها ریزد. سنائی. در جستن نان آب رخ خویش مریزید در نار مسوزید روان از پی نان را. سنائی. خاقانیا ز نان طلبی آب رخ مریز کآن حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند. خاقانی. - آب رخ بردن کسی را، آبرو ریختن او را
آبی که از شاخه های بریدۀ تاک بچکد، باده، می، برای مِثال آب رَز باید که باشد در صفا چون آب زر / گر ز زرّ مغربی ساغر نباشد گو مباش (ابن یمین - ۱۱۶)، آب زهر