جدول جو
جدول جو

معنی ازدحام

ازدحام
هم فشار آوردن جمعیت و هنگامه برپا کردن
تصویری از ازدحام
تصویر ازدحام
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ازدحام

ازدحام

ازدحام
انبوه شدن، انبوه جمعیت، مزاحمت، تزاحم، مفرد ازدحامات
ازدحام
فرهنگ فارسی معین

ازدحام

ازدحام
انبوهی کردن بر. (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). زحام. زحمت. تزاحم. (مجمل اللغه). مزاحمت. بک. مک. هجوم و انبوهی کردن. (مؤید الفضلاء) : که غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکنند. (گلستان) ، شتاب گرفتن. بشتاب ربودن، فروبردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا