دوستدار مهمان. که خواهان مهمان باشد. که دوستی مهمان در دل دارد. که از آمدن مهمان گشاده خاطر و شاد شود. مضیاف: بوسفیان گفت ما قومی مهمانداران و مهمان دوستانیم. (کشف الاسرار ج 2 ص 539). پیش چون من حریف مهمان دوست جای مهمان ز مغز به که ز پوست. نظامی. چون گل باغ بود مهمان دوست خنده میزد چو سرخ گل در پوست. نظامی
قصبۀ مرکزی دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان کنار شوسۀ دامغان به شاهرود با 1370 تن سکنه. آب آن از چشمۀ معروف سرخان است که در 12هزارگزی شمال آبادی واقع است. ازبناهای قدیم برج معصومزاده است که تاریخ ساختمان آن 490 هجری قمری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
که مهمان را تیمار دارد. دوستدار مهمان: بدو گفت چیزی ز بهر نشست فراز آور ای مرد مهمان پرست. فردوسی. به رزم اندرون ژنده پیل است مست ببزم اندرون گرد و مهمان پرست. فردوسی. چو نان خورده شد مرد مهمان پرست بیامد گرفت آبدستان به دست. فردوسی