جدول جو
جدول جو

معنی قدم نهادن

قدم نهادن
کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
تصویری از قدم نهادن
تصویر قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قدم نهادن

قدم نهادن

قدم نهادن
طی طریق کردن. راه رفتن:
روزی مگر به دیدن سعدی قدم نهی
تا در رهت به هر قدمی مینهد سری.
سعدی.
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره می نهم تا میروی.
سعدی.
در هر قدم که می نهد آن سرو راستین
حیف است اگر به دیده نروبند راه را.
سعدی.
مگوی و منه تا توانی قدم
نه ز اندازه بیرون و ز اندازه کم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

گام نهادن

گام نهادن
قدم گذاشتن، راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قَدَم نهادن
گام نهادن
فرهنگ فارسی عمید

گام نهادن

گام نهادن
گام گذاردن قدم گذاشتن: هر که در راه او نهادی گام گشتی از زخم تیغ دشمنکام. (هفت پیکر. ارمغان)، روانه شدن رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

نام نهادن

نام نهادن
اسم گذاشتن تسمیه: (واین مجموعه رالباب الالباب نام نهاد)، نام باقی گذاشتن نام نیک یافتن
نام نهادن
فرهنگ لغت هوشیار