جدول جو
جدول جو

معنی فرو تابیدن

فرو تابیدن
به پایین تابیدن، تابیدن آفتاب به زمین
تصویری از فرو تابیدن
تصویر فرو تابیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرو تابیدن

فرو تابیدن

فرو تابیدن
به پایین تابیدن: بیابانی دید چون جهنم آفتاب فرو تابیده دودی و غباری تا باسمان می شد
فرهنگ لغت هوشیار

فروتابیدن

فروتابیدن
تابیدن به پائین. از بالا تابیدن:
زیرا که اگر به چه فروتابد
مه را نشود جلالت ماهی.
ناصرخسرو.
رجوع به تابیدن شود
لغت نامه دهخدا

فرو واریدن

فرو واریدن
به دهان فرو بردن السرط فرو واریدن ای لقمه به دهان فرو بردن
فرو واریدن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو باریدن

فرو باریدن
ریختن: باران گلوله بر سر ایشان فرو بارید. یا فرو باریدن گوهر (گهر)، گوهر نثار کردن، خون گریستن
فرهنگ لغت هوشیار