عیب نماینده. آنچه و آنکه عیب و نقص را بنمایاند: بیش جان را نکنم زنگ زده کآینه عیب نمایست مرا. خاقانی. در گفتن عیب دگران بسته زبان باش از خوبی خود عیب نمای دگران باش. واعظ قزوینی
رجوع به غیب نما شود: دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد. حافظ. باقی آنچه ضمیر منیر و رأی غیب نمای اقتضا میکند... (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 52). ای امیر عرب ای کآینۀ غیب نمایی بر سر افسر سلطان ازل ظل همایی. طراز یزدی
جعبه ای دارای عقربۀ مغناطیسی که روی صفحۀ مدرجی حرکت می کند که عقربۀ آن همیشه به سمت شمال متوجه است و به وسیلۀ آن جهات اربعه یا سمت قبله را پیدا می کنند، قبله نما