جدول جو
جدول جو

معنی صیقل زدن

صیقل زدن
زدودن
جلا دادن، صیقل دادن، صیقل کردن
تصویری از صیقل زدن
تصویر صیقل زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صیقل زدن

صیقل زدن

صیقل زدن
روشن کردن. جلا دادن. زدودن:
در هر نفس که از دل آگاه میزنی
صیقل به روی آینۀ ماه میزنی.
طاهر نصرآبادی (از آنندراج).
چو از زخمه صیقل زدی تار را
مقام دگر شد خریدار را.
ملاطغرا (از آنندراج).
ای دل بموج اشک سیاهی مبر ز چشم
صیقل مزن که آینه ام را جلا بس است.
کلیم کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

فصیل زدن

فصیل زدن
دیوار کشیدن و حصار دور شهر ایجاد کردن: در شهور سنۀ ستین و خمسمائه خوارزمشاه محمد بن سلطان تکش بخارا را بگرفت و باز ربض فرمودو فصیل زدند و هر دو را نو کردند. (تاریخ بخارا)
لغت نامه دهخدا

صیحه زدن

صیحه زدن
بانگ کردن. فریاد کشیدن. رجوع به صیحه و صیحه کشیدن شود
لغت نامه دهخدا