روشن کردن. جلا دادن. زدودن: در هر نفس که از دل آگاه میزنی صیقل به روی آینۀ ماه میزنی. طاهر نصرآبادی (از آنندراج). چو از زخمه صیقل زدی تار را مقام دگر شد خریدار را. ملاطغرا (از آنندراج). ای دل بموج اشک سیاهی مبر ز چشم صیقل مزن که آینه ام را جلا بس است. کلیم کاشی (از آنندراج)
دیوار کشیدن و حصار دور شهر ایجاد کردن: در شهور سنۀ ستین و خمسمائه خوارزمشاه محمد بن سلطان تکش بخارا را بگرفت و باز ربض فرمودو فصیل زدند و هر دو را نو کردند. (تاریخ بخارا)