جدول جو
جدول جو

معنی خرقه انداختن

خرقه انداختن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد
کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
تصویری از خرقه انداختن
تصویر خرقه انداختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خرقه انداختن

خرقه انداختن

خرقه انداختن
بخشیدن جامه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقرار و اعتراف نمودن بگناه. (برهان قاطع) (آنندراج) ، عاجز شدن و تسلیم کردن، از هستی مبرا گشتن. (برهان قاطع) (آنندراج) ، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

قرعه انداختن

قرعه انداختن
پشتک انداختن برای تعیین کسی و حظ کسی: روی تو دیده دگر قرعه نخواهم انداخت که بسنده است همان آیت رحمت فالم. (حسن دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار

گریه انداختن

گریه انداختن
بگریه وا داشتن، یا به گریه انداختن، گریاندن
گریه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

براه انداختن

براه انداختن
مُرَکَّب اَز: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن:
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من براه انداختم این کاروان خفته را.
صائب (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا

خرقه درانداختن

خرقه درانداختن
خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال:
شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته
پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته.
خاقانی.
، خرقه از تن بیرون آوردن:
زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار درانداختند.
نظامی.
، معترف بگناه گشتن. (شرفنامۀ منیری) ، عاجز شدن و تسلیم کردن. (از ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) :
از تو یکی پرده برانداختن
وز دو جهان خرقه درانداختن.
نظامی.
، از هستی مبرا گشتن، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن
لغت نامه دهخدا