معنی پراکنده دل پراکنده دل پریشان حال، پراکنده خاطر، پریشان خاطر، برای مثال نخواهی که باشی پراکنده دل / پراکندگان را ز خاطر مهل (سعدی۱ - ۷۹) تصویر پراکنده دل فرهنگ فارسی عمید
پراکنده دل پراکنده دل پریشان خاطر. پراکنده خاطر: خداوند روزی بحق مشتغل پراکنده روزی پراکنده دل. سعدی. نخواهی که باشی پراکنده دل پراکندگان را ز خاطر مهل. سعدی. پراکنده دل گشت از آن عیبجوی. سعدی لغت نامه دهخدا
پراکنده گو پراکنده گو پریشان گوکسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوِه گو، بیهودِه گو، یاوِه سُرا، هَرزِه گو، هَرزِه خا، خیرِه دَرا، ژاژدَرای، هَرزِه لاف، هَرزِه لای، یافِه دَرای، ژاژخا، مِهذار، هَرزِه دَرای، اَفسانِه پَرداز، اَفسانِه گو برای مِثال بهایم خموشند و گویا بشر / پراکنده گوی از بهایم بتر (سعدی - ۱۵۵ حاشیه) فرهنگ فارسی عمید
پراکنده گو پراکنده گو پراکنده گوی، پریشان گو. بیهوده گوی. مهذار: پراکنده گوئی حدیثم شنید جز احسنت گفتن طریقی ندید. سعدی لغت نامه دهخدا
پراکنده گو پراکنده گو بیهوده گو، پریشان گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان گو، هذیان باف، هرزه گوی، هرزه لاف، یاوه سرا، یاوه گو فرهنگ واژه مترادف متضاد