قرین. همنشین: رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب قرین آتش هجران و همقران فراق. حافظ. ، هم ارزش: با ارزن است بیضۀ کافور همنشین با فرج استراست زر پاک هم قران. خاقانی. ، نظیر. همانند. مانند: ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک هنوز در عدم است آنکه هم قران من است. خاقانی. رجوع به هم قرین شود
این لفظ (هم) در ترکیب هم قرین درست نیست زیرا قرین صیغۀ صفت مشبهه است نه صیغۀ مصدر. (از غیاث). لفظِ هم پیش از اسم یا مصدر درمی آید و صفت میسازد: آن یوسف گردون نشین عیسی ّ پاکش هم قرین در دلو رفته پیش از این آبش به صحرا ریخته. خاقانی. نه در غربت مرا کس همنشینی نه در محنت مرا کس هم قرینی. نظامی