معنی صافی دل صافی دل پاک دل، ساده دل، بی کینه، صاف و روشن، برای مثال طریق صدق بیاموز از آب صافی دل / به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن (حافظ - ۱۰۲۰) تصویر صافی دل فرهنگ فارسی عمید
صافی دل صافی دل ساده دل. صافی ضمیر. روشن دل. بی کینه. بی حقد، صاف. صافی. روشن: طریق صدق بیاموز از آب صافی دل براستی طلب آزادگی ز سرو چمن. حافظ لغت نامه دهخدا
صاف دل صاف دل صاف درون: پاکدل بی آلایش آن که باطنش پاک باشد صاف درون صاف ضمیر بی آلایش فرهنگ لغت هوشیار
صاف دل صاف دل صاف درون. صاف ضمیر. بی غل و غش. بی آلایش. رجوع به صاف درون و صافی دل و صافی ضمیر شود لغت نامه دهخدا
صافی شدن صافی شدن پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مِثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن فرهنگ فارسی عمید
صاحب دل صاحب دل دارای دل و جرئت، دلیر، در تصوف عارف، خداشناس، برای مِثال غلام عشق شو کاندیشه این است / همه صاحب دلان را پیشه این است (نظامی۲ - ۱۱۸)، سبک بار مردم سبک تر روند / حق این است و صاحب دلان بشنوند (سعدی۱ - ۶۱)، داری عشق، شوق و عاطفه فرهنگ فارسی عمید