جدول جو
جدول جو

معنی سپنج سرا

سپنج سرا
سرای سپنج، سرای سپنجی، کنایه از دنیا
تصویری از سپنج سرا
تصویر سپنج سرا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سپنج سرا

سپنج سرا

سپنج سرا
کنایه از دنیا است:
هرکه آید در این سپنج سرا
بایدش باز رفتن از سر پای.
نظامی.
رجوع به سپنج شود
لغت نامه دهخدا

سپنجی سرای

سپنجی سرای
کنایه از دنیا. (غیاث) (آنندراج) :
ترا شهریارا جزاین است جای
نماند کس اندر سپنجی سرای.
فردوسی.
چو این چار گوهر بجای آمدند
زبهر سپنجی سرای آمدند.
فردوسی.
رها کن ز چنگ این سپنجی سرای
که پرمایه تر زین ترا هست جای.
فردوسی.
اگرچند بسیار مانی بجای
هم آخر سر آید سپنجی سرای.
اسدی.
رجوع به سپنج و سپنجی شود.
، کلبۀ فالیزبانان و دشتبانان که بسیارسست و بی ثبات باشد چرا که سه پنج کنایه از سه پنج روز که مدت قلیل است. (غیاث). رجوع به سپنج و سپنجی شود
لغت نامه دهخدا

سخن سرا

سخن سرا
سرایندۀ سخن. سخنگو. ناطق. سخنور:
ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی
سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی.
فرخی.
بر اولیایی و ایام آفرین گویند
سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام.
سوزنی.
بسی نماند که بی روح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درخت در وقواق.
خاقانی.
این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. (سندبادنامه ص 86) ، نغمه سرا. آوازه خوان:
هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.
سعدی.
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ.
، داستان گو. قصه پرداز:
فرزانه سخن سرای بغداد
از سر سخن چنین خبر داد.
نظامی.
انگشت کش سخن سرایان
این قصه چنین برد بپایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

سخن سرا

سخن سرا
سخن پرور، سخن طراز، سخن پرداز، سخن ساز، سخن آرا، سخن گستر، شاعر، نویسنده، ناطق، سخندان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پنج سر

پنج سر
(قمار) پنج ورق متشابه که در بازی آس بدست یک تن آید مانند پنج آس یا پنج شاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار

پنج سر

پنج سر
در قدیم با واو مجهول، چوب و درخت و تخته، واز این جهت چوب تراش را درودگر گویند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا