جدول جو
جدول جو

معنی زبرسو

زبرسو
سوی بالا، سمت بالا، قسمت بالایی چیزی
تصویری از زبرسو
تصویر زبرسو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زبرسو

طبرسو

طبرسو
دهی از دهستان حومه بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و 2 هزارگزی شوسۀ حسن کیف به مرزان آباد. کوهستانی و سردسیری است با 150 تن سکنه. قسمتی از سکنه از ایل خواجوند هستند. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت، گله داری و تهیۀ زغال و چوب و صنایع دستی زنان آنجا شال و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

زبرسوی

زبرسوی
سوی بالا. سمت بالا:
نیک ماند زبرسوی امرود
بستان مبارز پرکین.
محسن قزوینی
لغت نامه دهخدا

زبرسون

زبرسون
سوی بالایین. زبرین سوی یا زبرسوی: بر شمال آن (کوه حرون) یکی سوراخ است چنانکه تیر آنجا برنرسد و از زبرسون کسی آنجا نتواند آمد. (تاریخ سیستان چ بهار چ 1 ص 14)
لغت نامه دهخدا

زبرلو

زبرلو
دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند که در 44 کیلومتری جنوب خاوری مرندو در فاصله یک کیلومتری راه شوسۀ اهر به تبریز قرار دارد. جلگه و هوای آن سردسیر است. تعداد سکنۀ آن 179 تن اند که بزبان ترکی تکلم میکنند و دارای مذهب شیعه میباشند. آب این ده از چشمه و رود تأمین میگردد و محصول آن غلات است. شغل اهالی آن زراعت و گله داری و راه آن شوسه است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

برسو

برسو
برسوی. جهت فوقانی. طرف بالا. جانب علو. علو. فوق. مقابل فروسو. (یادداشت مؤلف) :
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون از زیر و نز برسوش بند.
رودکی.
نیک ماند ز برسو آن امرود
به سنان مبارز پر کین
وآن فروسوش همچو ناف بتی
که بود سال و ماه مشک آگین.
محسن قزوینی.
از فروسو گنج و از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هر دو حد.
ابوشعیب هروی.
قرعاء، بر سوی راه: قارعه الطریق، برسوی راه. نزک، برسوی ران. (منتهی الارب). در منتهی الارب کلمات ور، وره، ورک را به برسوی راه ترجمه کرده است. در برهان این کلمه دیده نمیشود. ناظم الاطباء آرد: برسو، نوک و قله و سر. برسوی گوش، نوک گوش. برسوی ران، استخوانی در ران حیوانات بارکش که بجانب خارج برجستگی دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا