کسی که غم و اندوه بسیار بخورد، آنکه غم دیگری را بخورد، یار غمخوار مایۀ ناراحتی دلیر، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه
شکرخا. قریب به معنی شکرشکن. (آنندراج). که شکر بخورد. که شکر بجود، سخت شیرین. بسیار شیرین و دلپسند: ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوۀ یاقوت شکرخای تو خوش. حافظ. ، سخت شیرین سخن. شیرین گفتار: که شاه نیکوان شیرین دلبند که خوانندش شکرخایان شکرخند. نظامی. که طوطیان شکرخای هم سخن گویند ولیک ناید از طوطیان سخندانی. کمال الدین اسماعیل. آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکّرخای تو. حافظ. و رجوع به شکرخا شود