جان نثار جان نثار کسی که جان را فدای دیگری کند، آنکه در راه کسی جانبازی و فداکاری کند، من، بنده فرهنگ فارسی عمید
جان گداز جان گداز آنچه روح و روان را ملول و افسرده کند، دردناک، ناتوان کننده، برای مِثال کند خواجه بر بستر جان گداز / یکی دست کوتاه و دیگر دراز (سعدی۱ - ۶۵) فرهنگ فارسی عمید
دون نواز دون نواز حامی سفلگان و فرومایگان و نوازندۀ آنان. (ناظم الاطباء). دون پرست. دون پرور. سفله پرور. (یادداشت مؤلف) : فلک دون نواز یک چشم است وان یکی هم میان سر دارد. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). و رجوع به دون و دون پرست و دون پرور شود لغت نامه دهخدا