جدول جو
جدول جو

معنی امیرنویان

امیرنویان
در دورۀ قاجاریه، بالاترین درجۀ نظامی
تصویری از امیرنویان
تصویر امیرنویان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با امیرنویان

امیرتومان

امیرتومان
در دورۀ قاجاریه، عنوان بعضی از فرماندهان نظام که درجۀ آنان بالاتر از سرتیپی بوده، در دورۀ مغول، کسی که بر ده هزار تن سپاهی، فرماندهی داشت
امیرتومان
فرهنگ فارسی عمید

امیرطومان

امیرطومان
معرب امیرتومان: ثم نصبت طبلات للرمی کل امیرطومان طبله مختصه به و امیرطومان عندهم هو الذی یرکب له عشره آلاف. (سفرنامۀ ابن بطوطه). و رجوع به امیرتومان شود
لغت نامه دهخدا

امیرچوپان

امیرچوپان
سپهسالار سلطان محمد خدابنده اولجایتو (703- 716 هَ. ق.) بود. وقتی که در سال 714 هَ. ق. محمودبیک یکی از امرای محلی روم شورش کرد و شهر قونیه را گرفت اولجایتو امیرچوپان را مأمور کردکه بآن دیار برود و فتنه را بخواباند. امیرچوپان باسه تومان لشکر بدان صوب عزیمت کرد و بکمک پادشاه گرجستان شورش را خوابانید و سال بعد بایران بازگشت. امیرچوپان بعد از مرگ اولجایتو 716) در زمان ابوسعید بهادرخان نیز همچنان امیرالامراء بود و هر روز بر قدرت و شوکت او افزوده می شد و وقتی کسانی را که به مخالفت با ابوسعید برخاستند مغلوب ساخت و برخی از آنان را بقتل رسانید و در نزد ابوسعید بیش از پیش تقرب یافت تا آنجا که ابوسعید وی را پدر و آقا خواند و دست او و پسرانش را در کارها بکلی آزاد گذاشت و در سال 720 موقعی که حاکم بلاد روم عاصی شده و سکه و خطبه بنام خود کرده بود امیرچوپان شخصاً بآن بلاد رفت و حاکم عاصی را مطیع ساخت و بخدمت ابوسعید آورد. با اینهمه سرانجام ابوسعید بر امیرچوپان متغیر شد و امیرچوپان راه ترکستان را پیش گرفت ولی از رفتن بترکستان منصرف شد و پیش غیاث الدین کرت رفت و در همین موقع فرمانی از ابوسعید دایر به حکم قتل امیرچوپان به غیاث الدین رسید و حکم اجرا شد (سال 728). امیرچوپان مردی بود مسلمان و عادل و خیرخواه و ابنیۀ خیر بسیار در راه مصر و شام بنا کرده بود. (از تاریخ مغول عباس اقبال صص 307- 339). و رجوع به روضهالصفا چ خیام ج 5 شود
لغت نامه دهخدا

امیرتومان

امیرتومان
در اصطلاح نظام قدیم، فرمانده قشونی قریب به ده هزار تن. (از فرهنگ فارسی معین). مقامی بالاتر از میرپنج و منصبی دون ِ امیرنویان. (از یادداشت مؤلف). امیرلشکر. سرلشکر. (فرهنگ فارسی معین) : تمامت خلایق را ده ده کرده و از میان ده یک نفر را امیر نُه ِ دیگر کرده و از میان ده امیر یک کس را امیر صد نام نهاده و تمامت صد را زیر فرمان او کرده و بدین نسبت تا هزار شود و بده هزار کشد امیر منصب کرده و او را امیرتومان خواند. (جهانگشای جوینی). بعد از آن ترقی کرده (خواجه احمد قابض) امیرتومان دارالسلطنۀ هرات و چند گاهی در آن منصب اوقات گذرانیده در سنۀ احدی عشر و تسعمائه (911 هَ.ق.) ... (دستورالوزراء خواندمیر). ج، امراءتومان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تومان شود، لقب بنی فاطمه است که سادات اند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

امیرنشین

امیرنشین
مرکز حکومت امیر. شهری که امیر در آنجا حکومت میکند
لغت نامه دهخدا

امیرنشان

امیرنشان
آنکه امیر یا پادشاه بتخت می نشاند: بآوردن محمد (ابن محمود غزنوی) برادرش مرا چه کار بود یله می بایست کردمی... امروز همگان از میان بجستند... و مرا علی امیرنشان نام کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49)
لغت نامه دهخدا

امیرنان

امیرنان
امیران. دهی از بخش طالقان شهرستان تهران با 692 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و استخر و محصول آن غلات و انگور و گردو و میوه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا