جدول جو
جدول جو

معنی گم شده

گم شده
مفقود، ناپدید شده، کنایه از به بیراهه افتاده، برای مثال راستی موجب رضای خداست/ کس ندیدم که گم شد از ره راست (سعدی - ۷۰)
تصویری از گم شده
تصویر گم شده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گم شده

گم شدن

گم شدن
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
فرهنگ لغت هوشیار

کم شده

کم شده
نقصان یافته و تلف شده و سپری. (ناظم الاطباء). و رجوع به کم شدن شود
لغت نامه دهخدا

گم شدن

گم شدن
یاوه شدن. ضایع شدن. ناپدید گشتن. دور شدن. از دست رفتن. جدا شدن. نیست شدن:
چنان نامور گم شد از انجمن
چو از باد سرو سهی از چمن.
فردوسی.
ندیدی تو بدهای افراسیاب
که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب.
فردوسی.
نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ
چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود.
فرخی.
چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ.
ناصرخسرو.
زآن هر دو خرلاشه یکی گم شد ناگاه
آمد خبر مرگش خر مرد و خبر ماند.
سوزنی.
وآن جفت که امشبش بجوید
از گم شدنش ترا چه گوید.
نظامی.
همچنین درویشی در قاع بسیط گم شده بود. (گلستان چ یوسفی ص 115).
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
سعدی.
به بازیچه مشغول مردم شدم
در انبوه خلق از پدر گم شدم.
سعدی.
اینقدر عقلی که داری گم شود
سر که عقل از وی بپرد دم شود.
مولوی.
گویند به بلاساغون، ترکی دو کمان دارد
ور زآن دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی.
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگها روپوش تو.
مولوی.
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده است
رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید.
حافظ.
- گم شو، برو! دور شو! دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را میخواهند
لغت نامه دهخدا

گم زده

گم زده
گمراه. (آنندراج) (غیاث) ، منافق. گنه کار. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا

گم شدن

گم شدن
اگر کسی بیند گم شد، دلیل که در آن موضع ضایع بماند و قدر او را ندانند. اگر بیند فرزند یا عیالش گم شد، دلیل زیان بود. اگر بیند چیزی از او گم شد، اگر آن چیز به تاویل نیک بود، غم است. اگر بد بود، کارش به نظام شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب