جدول جو
جدول جو

معنی قدرت نمودن

قدرت نمودن
قدرت و توانایی نشان دادن، قدرت کردن
تصویری از قدرت نمودن
تصویر قدرت نمودن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قدرت نمودن

قدرت نمودن

قدرت نمودن
توی نمودن چمک نمودن زور نمودن قدرت نشان دادن، اعمال قدرت کردن
قدرت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار

صورت نمودن

صورت نمودن
پنداشتن، سخن چینی کردن، وارون نمودن نقش بستن، تصویر کردن، گزارش خلاف واقع دادن تضریب کردن سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

خدمت نمودن

خدمت نمودن
خدمت کردن. بندگی کردن. چاکری کردن، طاعت نمودن. اطاعت کردن، مراسم احترام بجای آوردن. تعظیم کردن. زمین ادب بوسیدن. رجوع به خدمت و خدمت کردن شود
لغت نامه دهخدا

صورت نمودن

صورت نمودن
گزارش خلاف واقع دادن. تضریب. سخن چینی. به دروغ خبری دادن. حقیقتی را قلب کردن و نمودن: گریختن من نه از سر عصیان بود، اما ترسیدم که بدخویان ترا صورتی نمایند و در حق فرزند خویش بزه کار شوی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 99)
لغت نامه دهخدا