مُرَکَّب اَز: دیده + گاه، پسوند مکان، دیده گاه. (جهانگیری)، دیدگه. جای نشستن دیده بان باشد. (برهان) (انجمن آرا)، جائی که دیدبان نشیند. (شرفنامۀ منیری)، جای نشستن دیده بان است و میتواند که اینجا لفظ دید بدون ’ها’ بود. (آنندراج)، رصدگاه. مرصاد. مرقبه. مرصد: پدید آمد از دور گرد سپاه غودیده بان آمد از دیده گاه. فردوسی. خروشی بلند آمد از دیده گاه بگودرز کای پهلوان سپاه. فردوسی. چو از راه برخاست گرد سپاه نگه کرد بینادل از دیدگاه. فردوسی. وزان پس خروش آمد از دیدگاه که گرد سواران برآمد ز راه. فردوسی. سواران او را بدان دیده گاه بر دیده بان دید مانده براه. اسدی. چو زی اژدها ماند یک میل راه بدیدند بر ره یکی دیده گاه. اسدی. خروشی برآمد از آن دیدگاه که فردا برآید ز ایران سپاه. جلالی. رجوع به دیدگاه شود، منظره. چشم انداز
مُرَکَّب اَز: دید + هَ + گه، مخفف گاه، دیدگاه. جای نشستن دیده بان. (برهان)، دیدگاه. (شرفنامۀ منیری)، رصدگاه. مرصاد. مرصد: نوندی بیفکند پس دیده بان از آن دیده گه تا در پهلوان. فردوسی. همی رفت تا مرز توران رسید که از دیده گه دیدبانش بدید. فردوسی. چو از دیده گه دیده بان بنگرید زمین را چو دریای جوشنده دید. فردوسی. چو از دیده گه دیدبانش بدید سوی زابلستان فغان برکشید. فردوسی. سپیده دمان او بجایی رسید که از دیده گه دیده بانش ندید. فردوسی. سوی پهلوان روی برگاشتند وزان دیده گه نعره برداشتند. فردوسی. گو غنیمت شمار صحبت ما که تو در خواب وما به دیده گهیم. حافظ. رجوع به دیدگاه و دیده گاه شود