جدول جو
جدول جو

معنی دور برداشتن

دور برداشتن
سرعت گرفتن، سرعت پیدا کردن، تند شدن
تصویری از دور برداشتن
تصویر دور برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دور برداشتن

دور برداشتن

دور برداشتن
به دور در آمدن. حرکت دورانی پیدا کردن همچنانکه چرخی به پیروی از محرکی، مسلسل حرف زدن. پیاپی کار کردن. گرم شدن (در حرف یا کار) و بی اختیار در امری غلو و مبالغه کردن و مطلبی را کش دادن. (فرهنگ لغات عامیانه) : امروز چرا دور برداشته ای، اینهمه حرف می زنی. چرا دور برداشته ای اینقدر دنبال مال دنیا می گردی. (فرهنگ عوام)
لغت نامه دهخدا

دست برداشتن

دست برداشتن
دست از کسی یا کاری دست کشیدن از او یا از آن ول کردن
دست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار

بار برداشتن

بار برداشتن
بلند کردن باری را از دوش و گردن و پشت کسی یا چارپایی، آبستن شدن حامله شدن، تخفیف دادن رنجهای کسی. یا بار برداشتن از دوش کسی. باو کمک کردن ویرا یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار

صورت برداشتن

صورت برداشتن
لیست کردن، سیاهه کردن، سیاهه نوشتن
نقاشی کردن
صورت برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

دست برداشتن

دست برداشتن
دست برآوردن، دست بلند کردن
کنایه از ول کردن، صرف نظر کردن، دل کندن از چیزی
دست برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

صورت برداشتن

صورت برداشتن
سیاهه برداری پیکر برداری تصویر صورتی را برداشتن، استنساخ کردن از نوشته ای، عکس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار