جدول جو
جدول جو

معنی پری رخ

پری رخ
پری رو، پری چهر، پری رخسار، خوب روی
تصویری از پری رخ
تصویر پری رخ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پری رخ

پری رو

پری رو
کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد، پری چهر، پری چهره، پری رخ، پری رخسار، زیبارو، خوشگل، برای مِثال سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ - ۳۹۴)
پری رو
فرهنگ فارسی عمید

پریرخ

پریرخ
که روی چون پری دارد. پریرخسار. پریچهره. پریروی. خوبروی. بسیارزیبا. فرشته روی:
خردمند را گردیه نام بود
پریرخ دلارام بهرام بود.
فردوسی.
پریرخ شده شادمان نوید
همی بدنهان را ز دل بد امید.
اسدی (گرشاسب نامه).
بتی پریرخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته ست شَمن.
سوزنی.
ز سرتیزی آن آهنین دل که بود
به عیب پری رخ زبان برگشود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

حوری رخ

حوری رخ
آنکه چهره ای زیبا چون حوری دارد، حور (عربی) + ی (فارسی) + رخ (فارسی)
حوری رخ
فرهنگ نامهای ایرانی

پری دخت

پری دخت
دختر پری، نام دختر پادشاه چین که سام پسر نریمان عاشق او شد و زال پدر رستم از او زاده شد
پری دخت
فرهنگ نامهای ایرانی

زرد رخ

زرد رخ
آنکه صورتش زرد رنگ و پریده باشد، شرمنده منفعل، ترسیده
زرد رخ
فرهنگ لغت هوشیار