معنی بی مایه - فرهنگ فارسی عمید
معنی بی مایه
- بی مایه
- فرومایه، بی مقدار، بی بنیاد، بی اصل
تصویر بی مایه
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با بی مایه
بی مایه
- بی مایه
- بی سرمایه، مفلس، خرمن سوخته، بی پول، بینوا، بی چیز
متضاد: سرمایه دار، پرمایه، بی قدر، بی هنر، کم دانش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی خایه
- بی خایه
- خایه کشیده. خایه کنده. خواجه سرا. ساده گرد. (آنندراج). اخته.
لغت نامه دهخدا
بی سایه
- بی سایه
- مُرَکَّب اَز: بی + سایه، که سایه ندارد.
لغت نامه دهخدا