جدول جو
جدول جو

معنی مردم داری

مردم داری
مدارا و ملاطفت، خوش رفتاری با مردم
تصویری از مردم داری
تصویر مردم داری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مردم داری

مردم داری

مردم داری
بخوشی و نیکی رفتار کردن مماشات با خلق خدا پاس خاطر مردم داشتن: ز دست ما اسیران پاس دلها بر نمی آید برنگ سرمه مردم داری از ما بر نمی آید. (شفیع اثر) (ایهام)
فرهنگ لغت هوشیار

مردم داری

مردم داری
حسن سلو’. خوشرفتاری با خلق. مهربانی و ملایمت کردن با مردمان. مماشات با مردم پاسداری خاطر خلق اﷲ. عمل مردم دار. رجوع به مردم دار شود: آئین شهریاری و کامکاری و نیکوکاری و مردم داری یافته است. (راحهالصدور راوندی).
به که از کف ندهد شیوۀ مردم داری
هر که چون دیده در خانه بازی دارد.
صائب (از آنندراج).
ز دست ما اسیران پاس دلها بر نمی آید
به رنگ سرمه مردم داری از ما بر نمی آید.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مردم دار

مردم دار
کسی که با مردم بخوشی رفتار کند آنکه با دیگران مماشات و مدارا کند: و مردم دار و خداوند دوست بودی
فرهنگ لغت هوشیار

مردم دار

مردم دار
خوش سلوک. خوش رفتار. که با مردم باحسن سلوک. خوشروئی و ملایمت رفتار کند. که دیگران رانیازارد و نرنجاند. که پاسدار خاطر مردمان باشد: مردم دار و خداوند دوست بودی. (سیاست نامه).
نرگس مست نوازش کن مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پرده داری

پرده داری
سمت پرده دار حاجبی حجابت سدانت، دربانی، پرده پوشی
پرده داری
فرهنگ لغت هوشیار

مادر داری

مادر داری
دارای مادر بودن داشتن مادر، نگاهداری از مادر
مادر داری
فرهنگ لغت هوشیار