جدول جو
جدول جو

معنی قدم برداشتن

قدم برداشتن
حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
تصویری از قدم برداشتن
تصویر قدم برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قدم برداشتن

دم برداشتن

دم برداشتن
دم گرفتن چنانکه اسب و شتر کنند. بلند کردن دم. (یادداشت مؤلف) : اکتیار، دم برداشتن ناقه وقت گشنی یا دم برداشتن اسب در دویدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

چشم برداشتن

چشم برداشتن
صرف نظر کردن
ترک نظاره کردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی
چشم برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

عقده برداشتن

عقده برداشتن
غم یا عقده دل برداشتن، غم و غصه دل از بین بردن
عقده برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار

علم برداشتن

علم برداشتن
درفش برداشتن بردن درفش حمل علم، عزاداری کردن سوگواری بر پا داشتن
علم برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار

کام برداشتن

کام برداشتن
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار

گام برداشتن

گام برداشتن
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
فرهنگ لغت هوشیار

نام برداشتن

نام برداشتن
پاک کردن اسممحو کردن نام: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبک روحان نگین را میشود قالب تهی گرنام بردارند
فرهنگ لغت هوشیار