جدول جو
جدول جو

معنی غلط کردن

غلط کردن
خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
تصویری از غلط کردن
تصویر غلط کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غلط کردن

غلط کردن

غلط کردن
خطا کردن به خطا رفتن اشتباه کردن، در تداول در مقام دشنام استعمال شود: غلط کرداین کار را کرد. یا غلط کردم. سخت پشیمانم دیگر این کار را نمی کنم. یا غلط کردن راه. گم کردن آن گمراه شدن
فرهنگ لغت هوشیار

غلط کردن

غلط کردن
خطا کردن. به خطا رفتن. اشتباه کردن. نادرست گفتن و کردن: ملک موت به قبض روح آن آمد، گفت: یا ملک الموت غلط کردی. ملک موت گفت: من غلط نکردم خدا میگوید تو غلط کردی. (قصص الانبیاء ص 27).
در آن میان که همی بوسه دادمش بر لب
هزاربار غلط کردم از میانه شمار.
مسعودسعد.
گفت: حق تعالی در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است... و آنچه تو گفتی مناقض آن است، گفتم غلط کردی که موافق قرآن است. (گلستان سعدی). خداوندان کرمند گفت غلط کردی که بندگان دینارو درمند. (گلستان سعدی).
از آن ره به جایی نیاورده اند
که اول قدم پی غلط کرده اند.
سعدی (بوستان).
مژۀ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا.
حافظ.
شیوۀ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم.
حافظ.
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین فتاد
اگرغلط نکنم عرش بر زمین افتاد.
؟
- غلط کردم، یعنی سخت پشیمانم. دیگر این کار نکنم.
- غلط کردن راه، گم کردن آن. گمراه شدن:
مرا گفت مانا غلط کرده ای ره
به یک ره فتادی ز ره بر کرانی.
فرخی.
تو بیچاره غلط کردی ره در
نجست از بندیان کس جز تو فریاد.
ناصرخسرو.
راه غلط کرده ستی بازگرد
روی بنه بر پی آثار خویش.
ناصرخسرو.
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه.
مولوی.
آخر از آن جمال فروغی دلیل ساز
دل کرده ره در آن سر زلف دوتا غلط.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
نتوان گرفت روزی هم از دهان هم
مرغان نمیکنند غلط آشیان هم.
صائب (از آنندراج).
، در تداول مردم در مقام دشنام استعمال شود: غلط کرد. غلط کردی، بعضی گویند در مقام ترقی از درجۀ پیشین استعمال شود. (آنندراج). اِضراب:
ز دست من به صد اعزازبرداشت
غلط کردم به چندین ناز برداشت.
غنیمت (از آنندراج).
، ضایعکردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خلط کردن

خلط کردن
مخلوط کردن. درهم کردن. آمیختن، شوریدن. آشفتن. (ناظم الاطباء). تسویط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

غلو کردن

غلو کردن
از حد گذشتن. غالی بودن. غلو داشتن. رجوع به غُلُوّ شود:
با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلو
با هرکه دشمنی کنی از جان مبر خطر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

غله کردن

غله کردن
غله کردن زمین و ضیعه غله دادن آن. رجوع به غله و غله دادن شود: و ضیعتی او را ده که هر سال چندان غله کند که او را و عیالش را کفایت بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا