پیشتر از وقت مقرر. مقابل دیرتر. (فرهنگ فارسی معین) : آنکس که نباید بر ما زودتر آید تو دیرتر آیی به برما که ببایی. منوچهری. ، تندتر. سریعتر. به شتاب تر. (فرهنگ فارسی معین). سریعتر و جلدتر و به تعجیل و به شتاب و به چابکی و چالاکی. (ناظم الاطباء) ، بقدر امکان. (ناظم الاطباء). رجوع به زوتر شود
مخفف زودتر، (آنندراج)، زودتر و بتعجیل و بشتاب، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : چو این نامه بخوانی هر چه زوتر بکن تدبیر شهرآرای دختر، (ویس و رامین)، بر مسکنش هر لحظه من نالم ز درد جان و تن یارب ز لطف خویشتن بازش به من زوتر رسان، جوهری (از یادداشت بخطمرحوم دهخدا)، دامن او گیر زوتر بی گمان تا رسی در دامن آخر زمان، مولوی، منتظر در غیب جان مرد و زن مول مولت چیست زوتر گام زن، مولوی (یادداشت ایضاً)، زن توقف کرد، مردش بانگ زد کای عدو زوتر ترا این می سزد، مولوی (یادداشت ایضاً)، رجوع به زودتر شود