جدول جو
جدول جو

معنی رو بستن

رو بستن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
تصویری از رو بستن
تصویر رو بستن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رو بستن

رو بستن

رو بستن
رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است:
دماغم بسته رو بر نکهت گل
به عطر بیخودی بگشاد آغوش.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

فرو بستن

فرو بستن
بستن، کنایه از پیچیده و دشوار شدن، برای مِثال به حاجتی که رَوی تازه روی وخندان رو / فرونبندد کارِ گشاده پیشانی (سعدی - ۱۱۳)
فرو بستن
فرهنگ فارسی عمید

ور بستن

ور بستن
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
ور بستن
فرهنگ فارسی عمید

فرو بستن

فرو بستن
بستن مسدود کردن، مضبوط کردن، یا فرو بستن چشم بستن چشم، طمع بریدن
فرو بستن
فرهنگ لغت هوشیار

گرو بستن

گرو بستن
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند
گرو بستن
فرهنگ لغت هوشیار

مو بستن

مو بستن
دسته کردن بخشهای موی سروبستن آنها، مستعد شدن مهیا گردیدن
مو بستن
فرهنگ لغت هوشیار

خو بستن

خو بستن
درست کردن چوب بست، برای مِثال ز بهر چهارطاق رفعت اوست / که گردون بسته از هفت آسمان خو (نزاری - لغت نامه - خو)
خو بستن
فرهنگ فارسی عمید