در قید کردن اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء). مقید کردن. محبوس کردن. زندانی کردن: دربند مدارا کن و دربند میان را دربند مکن خیره طلب ملکت دارا. ناصرخسرو. یکی آیینه و شانه درافکند به افسونی به راهش کرد دربند. نظامی. زآنکه آوازت ترا دربند کرد خویش او مرده پی این پند کرد. مولوی. ، سد باب کردن. (ناظم الاطباء)
بدرد آوردن. رنجور ساختن. ایجاع. ایصاب. (تاج المصادر بیهقی). ایلام. (دهار). فجع. قفص. (منتهی الارب) : مر آن چیز کآنت نیاید پسند مکن هیچکس را بدان دردمند. فردوسی. وآخر کار دردمندم کرد بندۀ خود بدم به بندم کرد. نظامی. ، بیمار کردن. مریض کردن. ناخوش کردن: هرکه مر او را کند او دردمند کرد نداند به جهان کس دواش. ناصرخسرو. چراغی که مرگش کند دردمند هم از روغن خویش یابد گزند. نظامی
دست در کمر یکدیگر حلقه کردن و رقصیدن: تا گه روز قند می خوردم با پری دستبند می کردم. نظامی. ساعتی دستبند میکردند بر سمن ریشخند می کردند. نظامی. ، بند کردن پنجه بر کمر حریف در کشتی. به کار بردن فنی از فنون کشتی: برو تا ببینی که پولادوند بکشتی همی چون کند دستبند. فردوسی
کنایه از زبون و خفیف و اسیر کردن باشد. (برهان) (آنندراج). از ترس از جای خود نجنبیدن. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : از این گربه گون خاک تا چند چند بشیری توان کردنش گرگ بند. نظامی