جدول جو
جدول جو

معنی خبر شدن

خبر شدن
با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن، برای مثال خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان جوی کیخسرو کینه خواه (فردوسی۲ - ۳/۱۳۳۰)
تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خبر شدن

خبر شدن

خبر شدن
خبر رسیدن. خبر رفتن. اطلاع رسیدن. مطلبی بگوش کسی رسیدن. خبردار شدن. با خبر شدن:
خبر شد هم آنگه به افراسیاب
کجا بارۀ شارسان شد خراب.
فردوسی.
خبر شد بترکان که آمد سپاه
جهانجوی کیخسرو کینه خواه.
فردوسی.
خبرشد هم آنگه ببانوگشسب
که مر گیو را رفتن آراست اسب.
فردوسی.
خبر شد بطوس و بگودرز و گیو
برهام وگرگین و گردان نیو.
فردوسی.
خبر شد بشاه هماور ازین
که رستم نهاده ست بر رخش زین.
فردوسی.
خبر شد بروم از جوانمرد طی
هزار آفرین کرد بر طبع وی.
سعدی (بوستان).
تا شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. (گلستان سعدی). ملک را ازین معنی خبر شد و دست تحیر بدندان گزیدن گرفت. (گلستان سعدی) ، ملتفت شدن. احساس کردن. ادراک کردن: قرصی بود جوین گرم چنانکه دست ما را از گرمی آن خبر میشد. (اسرار التوحید). پارسا را خبر شد گلیمی که بر آن خفته بود در رهگذر دزدانداخت. (گلستان سعدی).
چو بمنتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم.
سعدی (طیبات).
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آنرا که خبر شد خبری باز نیامد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا

خار شدن

خار شدن
خار شدن زلف یا گیسو. بشدن ژولیدگی آن با شانه کردن
لغت نامه دهخدا

خبه شدن

خبه شدن
خفه شدن. انخناق. اختناق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خدر شدن

خدر شدن
باطل شدن موقت حس لمس اندامی زنده، کرخت شدن. خواب رفتن. سِر شدن. کَرِخ شدن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خبیر شدن

خبیر شدن
آگاه شدن. مطلع شدن. واقف شدن. بینایی پیدا کردن. اطلاع یافتن. خبره شدن. دانا شدن
لغت نامه دهخدا

گبر شدن

گبر شدن
زردشتی شدن. مجوس گردیدن: تمجس، گبر شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا