جدول جو
جدول جو

معنی حال گردان

حال گردان
گردانندۀ حال، تغییردهندۀ حال و وضع
تصویری از حال گردان
تصویر حال گردان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حال گردان

حال گردان

حال گردان
نعت فاعلی از حال گرداندن. گرداننده و تغییردهنده حالها، محوّل الأحوال. نعتی از نعوت خدای تعالی:
من نگویم که جز خدای کسی
حال گردان و غیب دان باشد.
انوری.
خاقانی امید را مکن قطع
از فضل خدای حال گردان.
خاقانی.
حال گردان تویی بهر سانی
نیست کس جز تو حال گردانی.
نظامی.
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور.
حافظ
لغت نامه دهخدا

کار گردان

کار گردان
کسی که کار ها را روبراه کند آنکه کاری را اداره کند مدیر، آنکه قولش در افراد مجلس انجمن یا حزبی موثر است متولی: کار گردانان مجلس، کسی که نمایشنامه ها را بروی صحنه آورد کار گردانان تاتر کار گردانان فیلم
فرهنگ لغت هوشیار

بام گردان

بام گردان
بام غلطان. (ناظم الاطباء). سنگی که بر پشت بام غلطانند تا قشر گلین آن سخت شود. بام گلان. بام غلتان. رجوع به بام غلتان شود
لغت نامه دهخدا

تاس گردان

تاس گردان
تاس بین. (فرهنگ نظام). رجوع به تاس بین شود
لغت نامه دهخدا

حال گردیدن

حال گردیدن
تغییر یافتن حال. متغیر شدن حال. (غیاث) :
همین بسست که گردد زبان و حال بگردد
فصاحت سخن عشق صرف و نحو ندارد.
نعمت خان عالی
لغت نامه دهخدا