جدول جو
جدول جو

معنی پس ماندن

پس ماندن
عقب ماندن، عقب افتادن، دنبال ماندن
تصویری از پس ماندن
تصویر پس ماندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پس ماندن

پس ماندن

پس ماندن
سپس ماندن. عقب ماندن. بدنبال افتادن. دیری کردن. (منتهی الارب در لفظ تقاعس). تَقاعس. تأخر. اِلیاء. صری. اِساعه، یکساعت پس ماندن. اسرق عنهم، پس ماند از آنها. خدر، پس ماندن آهو از گله. طَزَع الجندی، پس ماند لشکری. (منتهی الارب).
- پس ماندن از قافله یا از لشکر، عقب افتادن از آن. تلحّز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پس مانده

پس مانده
عقب مانده سپس مانده بدنبال مانده، جمع پس ماندگان، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی ته مانده پس خورده، بقیه هر چیزی، وامانده ترکه
فرهنگ لغت هوشیار

پس مانده

پس مانده
عقب مانده، وامانده، باقی مانده، باقی ماندۀ طعام، نیم خورده
پس مانده
فرهنگ فارسی عمید

پس مانده

پس مانده
عقب مانده، به دنبال مانده، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی، ته مانده، بقیه هر چیزی
پس مانده
فرهنگ فارسی معین

پس مانده

پس مانده
آنکه در عقب ماند. سپس مانده. عقب مانده. بدنبال مانده. دیری کرده:
بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان
میان بادیه ها حوضهای چون کوثر.
فرخی.
خیز ای پس ماندۀ دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.
مولوی.
، طعامی که پس از سیر خوردن کس یا کسانی برجای ماند. طعام یا شراب که پس از سیری مرد بماند. پس خورده. ته مانده. ته سفره. پیش مانده. نیم خورده. سؤر. فضلۀ طعام.
- امثال:
پس ماندۀ گاو را به خر باید داد. (جامعالتمثیل).
، بقیۀ هر چیزی: لُفاظَه، پس مانده از هر چیزی. مجاعَه، پس ماندۀ خرما. (منتهی الارب) ، وامانده. ترکَه. مُخلَّفَه
لغت نامه دهخدا