جدول جو
جدول جو

معنی پای و پر

پای و پر
قدرت، توانایی، تاب و توان، برای مثال سراپرده و خیمه ها گشته تر / ز سرما کسی را نبد پای و پر (فردوسی - ۵/۲۵۰)، پایداری
تصویری از پای و پر
تصویر پای و پر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پای و پر

پای و پر

پای و پر
پا و پر. تاب. طاقت. قدرت. توانائی. نیروی مقاومت:
ببینیم تا چیست آیین و فر
سواری و زیبائی و پای و پر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خور
نه نیرو نه دانش نه پای و نه پر.
فردوسی.
ستودان همی سازدش زال زر
ندارد همی جنگ را پای و پر.
فردوسی.
تو دادی مرا زور و آیین و فر
سپاه و دل و اختر و پای و پر.
فردوسی.
سپاسم ز یزدان که او داد فر
بدین گردش اختر و پای و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پای و پر
نماند آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
سراپرده و خیمه ها گشت تر
ز سرما کسی رانبد پای و پر.
فردوسی.
رجوع به پا و پر شود
لغت نامه دهخدا

پا و پر

پا و پر
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت:
تو دادی مرا زور و آئین و فر
سپاه و دل و اختر و پا و پر.
فردوسی.
نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر
نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر.
فردوسی.
کسی را که یزدان نداده ست فر
نباشدش با جنگ او پا و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.
فردوسی.
و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
لغت نامه دهخدا

بال و پر

بال و پر
پرو بال:
جز صبر تیر او را، اندر جهان سپر نیست
مرغیست صبرکاو را جز خیر بال و پر نیست.
ناصرخسرو.
نگویی بیضه یکرنگ است و مرغان هریکی رنگی
نوای هر یکی رنگی دگرسان بال و پر دارد.
ناصرخسرو.
هر خشک و تر که یافتم از غم بسوختم
هربال و پر که داشتم از دم بسوختم.
خاقانی.
کوچه تنگ است ای پسر، با پر نگنجد هیچ مرغ
بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن.
خاقانی.
دور گردون گسست بیخ و بنم
مرگ یاران شکست بال و پرم.
خاقانی.
مگراقبال شمعی نو برافروخت
که چون پروانه غم را بال و پرسوخت.
نظامی.
و رجوع به پرو بال شود.
- بال و پر دادن، نیرو دادن. دست قدرت او را گشادن. نیرومند ساختن. گذاردن که بسط قدرت یابد. پروبال دادن.
- بال و پر زدن، تکان دادن پرندگان پر و بال خویش را برای پراکندن حشرات از تن خود یا بهنگام سر بریدن و گاه بهنگام پراکندن و پاشیدن دانه بر ایشان یا جوجگان بهنگام مشاهدۀ مادر که قصد طعمه دادن به ایشان دارد.
-
لغت نامه دهخدا

پر و پر

پر و پر
پِرپِر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پِرپِر شود
لغت نامه دهخدا