جدول جو
جدول جو

معنی بستیناج

بستیناج
گیاهی خاردار، با برگ های ریز و خشن، گل های سفید یا آبی رنگ و شاخه های کوتاه که از شاخه های نازک آن خلال دندان درست می کنند، خلال مکه
تصویری از بستیناج
تصویر بستیناج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بستیناج

بستیناج

بستیناج
لاتینی تازی شده خسک از گیاهان خسک حمص الامیر. توضیح این کلمه بصورت (بستیباج) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار

بستیباج

بستیباج
بستیناج. بلغت رومی خسک را گویند و به لغت اهل مغرب حمص الامیرخوانند. طبیعت وی سرد است به اعتدال، و ضماد کردن بر ورمهای گرم نافع باشد. (برهان) (آنندراج). گیاه و علف خلال است که در ترکی قِلَر و در عربی خِلطان گویند. (شعوری). خار خسک. اروپاییان در قرون وسطی آن را فاستیناج مینامیدند. (لکلرک. تاریخ طب ج 1: ابوالقاسم زهراوی) به فارسی خلال مکه و به عربی سدی نامند. نباتی است خاردار و برگ آن با خشونت و ریزه و گل آن سفید و ازرق و شاخه های آن بقدر شبری از بیخ می روید و باریک آن را خلال کنند. (از فهرست مخزن الادویه ص 139). ورجوع به همین کتاب و همین صفحه شود. در مصر آن را خَسَک و اَخُلَّه یا اُخُلَّه گویند. و انواع گوناگون دارد اگر دانه های آن را بو داده در داروی درد دندان به کار برند مسکن است. (از ابن بیطار ترجمه فرانسوی ص 227). و رجوع به متن عربی ابن بیطار جزءِ اول ص 95 شود. نوعی از جلبان است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا

بستناج

بستناج
الخلال. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78). و این صورت نزدیکتر بحقیقت است از بستیباج برهان و بستیاج فهرست مخزن الادویه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دزی ج 1 ص 83 و بستیباج و بستیاج شود
لغت نامه دهخدا

بستینج

بستینج
معرب بستینه. اُخُلَّه. رجوع به بستیباج یا بستیناج و بستیاج شود
لغت نامه دهخدا

استیناس

استیناس
خوگیری خوپذیری، آرام گرفتن، رامش پذیرفتن، رام شدن رامخویی آرام گرفتن آرام یافتن، خو گرفتن انس گرفتن الفت گرفتن، از وحشیگری درآمدن بانسانیت گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار