جدول جو
جدول جو

معنی عنبرآگین

عنبرآگین
آکنده از عنبر، پر از عنبر، خوش بو
تصویری از عنبرآگین
تصویر عنبرآگین
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عنبرآگین

عنبرآگین

عنبرآگین
آگنده از عنبر. پر از عنبر. مملو از عنبر:
نخست آنکه تابوت زرین کنید
کفن بر سرم عنبرآگین کنید.
فردوسی.
به گردَنْش بر طوق زرین نهید
کله بر سرش عنبرآگین نهید.
فردوسی.
بیامد به مَشکوی زرین خویش
سوی خانه عنبرآگین خویش.
فردوسی.
کدامین لاله را بویم که مغزم عنبرآگین شد
چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می بینم.
سعدی.
عرایس تصنیف را به چنین زلفی عنبرآگین مزین نگردانیده. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا

عنبرآمیز

عنبرآمیز
عنبرآمیخته. دارای بویی مانند بوی عنبر. آمیخته به عنبر:
بیار ای باد نوروزی نسیم از باغ پیروزی
که بوی عنبرآمیزی به بوی یار ما ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

عنبرآمیغ

عنبرآمیغ
آمیخته به عنبر. مخلوط به عنبر:
دم مشک از مغز پرمیغ شد
دل میغ از او عنبرآمیغ شد.
(گرشاسب نامه ص 38)
لغت نامه دهخدا