جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شمغند

شمغنگ

شمغنگ
السهک، شمغنگ شدن. (تاج المصادر بیهقی). صاحب اقرب الموارد آرد: سهک الرجل سهکاً، کان سهکاً السهک ریح کریهه تجد ممن عرق و خبث رائحهاللحم الخنزیر وریح السمک و صداء الحدید. این کلمه را برهان ’شمغند’ ضبط می کند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمغند شود
لغت نامه دهخدا

شمغنده

شمغنده
گندیده. بدبوی. متعفن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بمعنی شماغنده است. (فرهنگ جهانگیری). شخصی که از او بوی بد آید. (برهان). رجوع به شمغند و شماغنده شود، مدهوش گشته از ترس و بیم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) ، در مجمل اللغه در مادۀ لخن می نویسد: اللخن شمغنده، یعنی ختنه ناکرده و امراءه لخناء، زنی گنده فرج. در فرهنگ های فارسی، شمغنده را بمعنی دیگر مادۀ لخن می آورند که گندگی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شمند

شمند
شمن. توضیح این کلمه را به معنی ترسناک افغان و نوحه کننده نوشته اند و بیت ذیل را از ناصر خسرو شاهد آورده اند: برهمندی را بدل در جای کن گر همی زایزد بترسی چون شمند. (ناصر خسرو 123) در دیوان ناصر هم همین معنی آورده اند اما همین طور که درین بیت برهمند مزید علیه برهمن است به نظر می رسد که شمند هم مزید علیه شمن باشد یعنی همان طور که شمن (روحانی بت پرست) از بت خود می ترسد تو نیز از ایزد بترس
فرهنگ لغت هوشیار

مغند

مغند
گلوله (مطلقا)، گرهی که در میان گوشت باشد غده، دمل، هر چیز ممزوج درهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار

مغند

مغند
گلوله. (از جهانگیری). غلوله. (فرهنگ رشیدی). به معنی گلوله باشد مطلقاً. (برهان). به معنی گلوله باشد یعنی هرچیز گرد و مدور، گرهی را گویند که در میان گوشت می باشد و آن را غدد می گویند. (برهان). چیزی را گویند که در میان گوشت به هم رسد و درد نکند و به عربی غدد گویند و مغنده نیز به همین معنی است. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به مغنده شود، هر چیز ممزوج و درهم آمیخته. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) ، بازار اسب فروشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مغنده شود
لغت نامه دهخدا