سپر زرین. سپری ساخته از زر. سپر طلائی: ز بس خود زرین و زرین سپر بگردن برآورده رخشان تبر. فردوسی. ، کنایه از خورشید: ای پسر بنگر به چشم سر در این زرین سپر کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند. ناصرخسرو. رجوع به زرین و دیگر ترکیب های آن شود
مخفف از این پس. از حالا. از این ببعد: بدو گفت هرگز تو در خان من ازین پس نباشی نگهبان من چنین داد پاسخ ورا پیشکار که ایدون گمانم من ای شهریار کزین پس نیابی تو از بخت بهر بمن چون دهی کدخدائی شهر. فردوسی. سپاه دو کشور چو کردم نگاه ازین پس جز او را نخواهند شاه. فردوسی.