رنج برنده. متحمل رنج و مشقت. زحمت کش. آنچه یا آنکه رنج و تعب را بردبار باشد: به دانش بود بیگمان زنده مرد خنک رنج بردار پاینده مرد. فردوسی. بدان تا تن رنج بردارشان بیاساید از جنگ و پیکارشان. فردوسی. کجا آن حکیمان و دانندگان همان رنج بردار خوانندگان. فردوسی
خنجرگذار. (آنندراج). مسلح به خنجر: شده ست تازه مگر خون میان لاله و گل که هست آب زره پوش و بید خنجردار. جلال الدین عضد (از آنندراج). چو مریخ فلک شد صاحب نام بخنجرداری او شاه بهرام. اثر (از آنندراج)
آزرده خاطر. رنجیده خاطر. آزرده دل. دل آزرده: گفت صدر اسلام وارث اعمار باد، موصلی کالبد خالی کرد. گفت کی ؟ گفت نیمۀ ماه ربیع الاول، خواجه عظیم رنجوردل شد. (چهارمقاله)