جدول جو
جدول جو

معنی دوپوسته

دوپوسته
آنچه دارای دو پوست باشد، کنایه از سخن مبهم، سخنی که دو معنی ضد و نقیض از آن استنباط شود
تصویری از دوپوسته
تصویر دوپوسته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دوپوسته

دوپوسته

دوپوسته
کاغذ کلفتی که بتوان آن را از وسط بریده و تبدیل به دو ورق نمود. (ناظم الاطباء). کاغذ که بتوان آن را پوسته کرد، یعنی از قطربه دو نیم و یک ورق را به دو ورق نازک تبدیل کرد.
- دوپوسته کردن کاغذ، یک ورق آن را به دو ورق تبدیل کردن. (ناظم الاطباء).
، هر دو چیز به هم ملصق شده. (ناظم الاطباء). که دارای دو پوست است: بادام و گردوی دو پوسته. (یادداشت مؤلف). دوپوس. دوپوست. و رجوع به دوپوست شود
لغت نامه دهخدا

دو پوسته

دو پوسته
دو چبز بهم پیوسته دو شی ملصق بیکدیگر، کاغذ کلفتی که بتوان آنرا از وسط برید و تبدیل بدو ورق کرد
فرهنگ لغت هوشیار

دوپوست

دوپوست
دوپوس. (ناظم الاطباء). دوپوسته. پوستی روی پوست دیگر. پوست بر پوست. با دو جدار یا با دو پوشش. رجوع به دوپوس شود
لغت نامه دهخدا

روپوست

روپوست
طبقه سطحی جلد که تشکیل شده از طبقات شاخی در فوق و طبقه مالپیگی در زیر. اولین ردیف طبقه مالپیگی که از سلولهای فعال و زایا تشکیل شده در زیر پوست قرار گرفته است بشره، طبقه خارجی و سطحی پوست گیاهان که معمولااز یک ردیف سلول ساخته شده بشره
فرهنگ لغت هوشیار

روپوست

روپوست
قشر خارجی پوست، سطح خارجی پوست جانوران یا اندام گیاه، اپیدرم
روپوست
فرهنگ فارسی عمید

دوپوشه

دوپوشه
که دارای دوپوش (دوپوشش) است. سقفی بر سقفی: اتاق دوپوشه. اتاقی که سقف آن دولا پوشیده شده باشد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

دوپوده

دوپوده
دوپود. پارچه ای که مخطط بافته شده باشد و یا پارچه ای که دارای خطوطی بود از دو رنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دوپشته

دوپشته
دوترکه. دوردیفه. دوراکبه. دوتنه. (یادداشت مؤلف).
- دوپشته سوار شدن، دوتنه بر ستور یا وسیلۀ نقلیه ای مانند دوچرخه و موتورسیکلت برنشستن. بر ترک سوار بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا