جدول جو
جدول جو

معنی دستان سرا

دستان سرا
دستان سراینده، سرودخوان، نغمه سرا
تصویری از دستان سرا
تصویر دستان سرا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دستان سرا

بستان سرا

بستان سرا
سرابُستان، باغچه و باغ سر خانه، خانۀ بزرگ که دارای گل ها و درختان بسیار باشد
بستان سرا
فرهنگ فارسی عمید

داستان سرا

داستان سرا
کسی که داستان بگوید یا بنویسد، داستان گو، قصه گو، افسانه سرای
داستان سرا
فرهنگ فارسی عمید

بستان سرا

بستان سرا
بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) :
بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد
وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام.
سعدی (طیبات).
هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا
از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است.
صائب (از فرهنگ نظام).
رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) :
خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ.
لبیبی.
، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مِقرَم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). مِحبَر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

داستان سرا

داستان سرا
داستان سرای. سامر. قصه گوی. افسانه سرای
لغت نامه دهخدا

دستان سرای

دستان سرای
دستان سرا. دستان سراینده. نغمه سرا. سرودخوان. نغمه خوان:
بهر شاخ کافور بر جای جای
بسی مرغ دیدند دستان سرای.
اسدی.
بسی چشمه آب روان جای جای
بهر گوشه مرغان دستان سرای.
اسدی.
تو گفتی دوصد بربط چنگ پای
به یک رو شدستند دستان سرای.
اسدی.
که از پاسخ مرد دستان سرای
فروماند سرگشته لختی بجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا

استاد سرا

استاد سرا
متصدی دخل و خرج سرای، از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، اُستادِ دار، اُستادُ الدّار
استاد سرا
فرهنگ فارسی عمید

بستان آرا

بستان آرا
باغبان، آنکه پیشه اش پرورش گل ها و درختان باغ است، نگهبان باغ، باغ پیرا
بستان آرا
فرهنگ فارسی عمید