جدول جو
جدول جو

معنی دست بردار

دست بردار
دست بردارنده، ول کننده، ترک کننده
تصویری از دست بردار
تصویر دست بردار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دست بردار

دست بردار

دست بردار
دست بردارنده. ترک کننده. رفع مزاحمت کننده. رهاکننده.
- دست بردارشدن، خود را بازداشتن و احتراز کردن. (ناظم الاطباء).
- ، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء).
- ، باز ایستادن. (ناظم الاطباء).
- ، موقوف کردن. (ناظم الاطباء).
- دست بردار نبودن از چیزی یا کسی، مصر بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

دست بردار

دست بردار
دست برنده. مقدم به جنگ. هنرنما. چابک. که زود دست به کاری برد:
سپاهی فرستم تو سالار باش
برزم اندرون دست بردار باش.
فردوسی.
یکی نامداری که بد یار اوی
برزم اندرون دست بردار اوی.
فردوسی.
ببین تا کجا رفت سالار ما
سپهبد یل دست بردار ما.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پسر بردار

پسر بردار
خادمه ای که دامان بلند خاتون را گاه رفتن بدست بر میداشت تا بزمین نساید پسه بردار
فرهنگ لغت هوشیار

دست گردان

دست گردان
عمل دست به دست کردن و دست به دست گرداندن، کنایه از چیزی از کسی به عاریت گرفتن و پس دادن
دست گردان
فرهنگ فارسی عمید

درست کردار

درست کردار
دُرُستکار، کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دَست، راست کار، صَحیحُ العَمَل
درست کردار
فرهنگ فارسی عمید