جدول جو
جدول جو

معنی در بایستن

در بایستن
ضرورت داشتن، طرف احتیاج بودن، لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، بایستن، وایست، باییدن، برای مثال چمن خوش است و زمین دلکش است و می بیغش / کنون به جز دل خوش هیچ درنمی باید (حافظ - ۴۶۸)
سزاوار بودن
تصویری از در بایستن
تصویر در بایستن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با در بایستن

در بایستن

در بایستن
ضرور بودن لازم بودن کم و ناقص بودن چیزی از ضروریات، لایق بودن سزاوار بودن
فرهنگ لغت هوشیار

در بایست

در بایست
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
در بایست
فرهنگ لغت هوشیار

دربایستن

دربایستن
ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن: چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. (تاریخ بیهق) ، لایق بودن. سزاوار بودن. شایستن. بایستن. مناسب بودن. (ناظم الاطباء) ، کم آمدن. نقصان و کمی پیدا کردن: آن رئیس در خفیه نگاه می داشت تا وجوهی که از دست آورنجن والده راست کرده است، چند در وجه صوفیان خرج شود و هیچ درباید یا زیادت آید. (اسرار التوحید ص 145). گفتی کف من میزان، گفت شیخ بود که این جمله ساخته شد که یک درم نه دربایست و نه زیادت آمد. (اسرار التوحید ص 55)
لغت نامه دهخدا

در باختن

در باختن
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار