جدول جو
جدول جو

معنی تک و تاز

تک و تاز
دو و تاخت، به هر سو تاختن و دویدن
تصویری از تک و تاز
تصویر تک و تاز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تک و تاز

تک و تاز

تک و تاز
تک و تا. (غیاث اللغات) دو و تاخت. (ناظم الاطباء). تکاپوی:
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی.
خورشید که او چشم و چراغست جهان را
از شوق رخت در تک و تازست چه گویم.
عطار.
، جستجو و تفحص. (ناظم الاطباء) :
تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
ناصرخسرو.
از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است.
خاقانی.
رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود
لغت نامه دهخدا

تک و تاب

تک و تاب
دو. شتاب. تاخت:
می پرید آنچنان کز آن تک و تاب
پرفکند از پیش چهار عقاب.
نظامی.
همچنان می شدند در تک و تاب
پس روآهسته پیشرو به شتاب.
نظامی.
تک و تاب شاهان بود اندکی
تب شیر در سال باشد یکی.
نظامی.
رجوع به تک و دیگر ترکیبهای آن و تاب شود
لغت نامه دهخدا

تگ و تاز

تگ و تاز
تگاپوی. تاختن و دویدن. (فرهنگ رشیدی). دویدن و تاختن. (آنندراج) :
پای در دامن قناعت گیر
تا نسوزی به آتش تگ و تاز.
صائب.
نفست از طول امل چند بود در تگ و تاز
رسن این سگ دیوانه کنی چند دراز.
واعظ قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

تک و تا

تک و تا
بمعنی دویدن بپای خود و دوانیدن اسب چه تک بمعنی دویدن بپای خودو تا مخفف تاز است بمعنی دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). رجوع به تک و تاز و تک و دیگر ترکیبهای آن شود.
- خود را از تک و تا نینداختن، اقرار نکردن به ضعف و ناتوانی. و خود را تواناتر از آنچه هست نشان دادن. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا