جدول جو
جدول جو

معنی غضاضت

غضاضت
فروخواباندن چشم، آهسته کردن آواز، تر و تازه شدن گیاه یا چیز دیگر، تازه روی شدن، کم شدن قدر کسی و فروافتادن از مرتبۀ خود، خواری، ذلت، منقصت
تصویری از غضاضت
تصویر غضاضت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غضاضت

غضاضت

غضاضت
فرو خوابانیدن چشم، تر و تازه شدن، تازه روی شدن، خواری، نقصان
غضاضت
فرهنگ فارسی معین

غضاضت

غضاضت
خواری و ذلت و منقصت. رجوع به غضاضه شود: امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی... تا بشتابیم و به مدینه السلام رویم و غضاضتی که جاه خلافت را میباشد از گروهی اذناب، آن را دریابیم و آن غضاضت را دور کنیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). اگر در این میان غضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند نادر نیفتاد، و در این جهان بسیار دیده اند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 94). و لیکن تا اریارق برنیفتد تدبیر غازی نتوان کردن و چون رشته یکتا شد آنگاه هردو برافتند، و ما از این غضاضت برهیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 221). گفت:ناصرالدین را لشکری بی اندازه جمع است و تجمل و سازی فراوان... غضاضتی تمام باشد مجاورت کسی که در اهبت و عدت پادشاهی بیشتر از ملک باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 168). از هر آنچه به خلل خانه و نقصان جاه و غضاضت ملک و شماتت اعدا بازگردد تجافی نمایند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاء ص 190). سلطان را برتلافی و تدارک غضاضت و مهانت که از آن نسب بدو رسیده بود تنبیه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 434)
لغت نامه دهخدا

غضارت

غضارت
نیکو حال شدن، زندگانی خوش داشتن، توانگر شدن، بسیار مال شدن، نعمت و خوشی زندگانی، تازگی، طراوت
غضارت
فرهنگ فارسی عمید

غضاضه

غضاضه
خواری، کاستی، بر افتادن فرود افتادن از پایگاه، فرو داشتن آواز، فرو خواباندن چشم، تازه روی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار