جدول جو
جدول جو

معنی صف کشیده

صف کشیده
صف بسته، به صف ایستاده، رده بسته
تصویری از صف کشیده
تصویر صف کشیده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صف کشیده

صف کشیده

صف کشیده
رده بسته. به صف ایستاده:
چپ و راست صف برکشیده سپاه
پیاده به پیش اندرون رزمخواه.
فردوسی.
کنیزکان به گرد او کشیده صف
ز کرکی و نعامه و قطای او.
منوچهری.
نمایند در چشم من همچنانک
کشیده ز شطرنج بر تخته صف.
مسعودسعد.
رجوع به صف و صف کشیدن شود
لغت نامه دهخدا

صف کشیدن

صف کشیدن
به صف ایستادن (سربازان نمازگزاران و جز آنان) رده بستن
صف کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

صف کشیدن

صف کشیدن
رده بستن. بصف ایستادن سپاه و نمازگزاران و جز آن:
سپاه از دو رویه کشیدند صف
همه نیزه و تیغو زوبین به کف.
فردوسی.
دو لشکربرابر کشیدند صف
همه جانها برنهاده به کف.
فردوسی.
طرفداران که صف در صف کشیدند
ز هیبت پشت پای خویش دیدند.
نظامی.
همه در زیر تخت پایۀ شاه
صف کشیدند چون ستاره و ماه.
نظامی.
مهتران آمدند از پس و پیش
صف کشیدند بر مراتب خویش.
نظامی.
رجوع به صف و صف بستن شود
لغت نامه دهخدا

آب کشیده

آب کشیده
آنچه با آب شسته باشند مطهر، خوب نیک کامل: بانگلیسی آب کشیده حرف میزند
فرهنگ لغت هوشیار

زر کشیده

زر کشیده
پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند زرکش
زر کشیده
فرهنگ لغت هوشیار

زر کشیده

زر کشیده
زر مفتول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و مجلسی بیاراستند از در و جواهر فرشهاء از زر کشیده بافته. (تاریخ بخارا، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا