جدول جو
جدول جو

معنی شلنگ انداختن

شلنگ انداختن
جست و خیز کردن، قدم بلند برداشتن
تصویری از شلنگ انداختن
تصویر شلنگ انداختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شلنگ انداختن

شلنگ انداختن

شلنگ انداختن
دویدن یا راه رفتن سریع با گامهای بلند. (فرهنگ لغات عامیانه). با گامهای بزرگ پای اندازان رفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شلنگ اندازی شود
لغت نامه دهخدا

لنگ انداختن

لنگ انداختن
در ورزش در زورخانه پرتاب کردن لنگ از طرف مرشد میان دو کشتی گیر که در گود گرم کشتی هستند تا به خوشی از یکدیگر جدا شوند
کنایه از تسلیم شدن و ترک نزاع کردن
لنگ انداختن
فرهنگ فارسی عمید

لنگ انداختن

لنگ انداختن
پرتاب کردن لنگ، (زورخانه) عملی که مرشد در گود زورخانه کند برای جدا کردن دو کشتی گیر از یکدیگر و آن چنانست که مرشد از جایگاه خویش لنگگ گرد کند و برسر دو کشتی گیر که گرم کشتی هستند اندازد تا آن دو بخوشی از هم جدا شوند. همچنین هنگامی که مرشد یا ورزشکار دیگری بخواهد بپهلوانی که مشغول هنر نمایی است احترام یا تواضع کند از بیرون گود برایش لنگ پرتاب می کند، (توسعا) میانجی شدن میان دو تن برای ایجاد صلح بین آنها، تسلیم شدن اظهار بندگی و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

لنگ انداختن

لنگ انداختن
جدا کردن دو کشتی گیر در گود زورخانه با انداختن لنگ میان گود توسط مرشد، کنایه از اظهار فروتنی کردن و تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین

لنگ انداختن

لنگ انداختن
عملی که مرشد در گود زورخانه کند جدا کردن دو کشتی گیر را ازیکدیگر و این کلمه از گود زورخانه باب و متداول شده است، و آن چنان است که مرشد از جایگاه خویش لنگی گرد کند و بر سر دو کشتی گیر که گرم کشش و کوشش اند اندازد جدا کردن آن دو را به خوشی، توسعاً به آشتی خواندن دو خصم. میانجی شدن. واسطۀ ترک خصومت گردیدن. میانجی آشتی شدن، در اصطلاح امروز، سپر انداختن. اظهار انقیاد کردن. تسلیم شدن
لغت نامه دهخدا

بلند انداختن

بلند انداختن
بجای مرتفع انداختن، بی نهایت ستایش کردن
بلند انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

لنگر انداختن

لنگر انداختن
مقابلِ لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر
کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی
لنگر انداختن
فرهنگ فارسی عمید

لنگر انداختن

لنگر انداختن
توقف کردن او در دریا با افکندن لنگردر آب، قرار گرفتن، مقام گرفتن
لنگر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

لنگر انداختن

لنگر انداختن
توقف کردن کشتی بندر، کنایه از ماندن زیاد در جایی
لنگر انداختن
فرهنگ فارسی معین